گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

کـودکـــانــه!



.
.
من کودکی بودم
بی  هیچ کاغذ و مدادی،
و زندگی یک کتاب ریاضی بود
که معادله هایش حتی سخت تر از آب دادن گل ها در مریخ
یا کندن درختان بائوباب در سیارک شازده کوچولو بود
ولی تو در کنارم بودی
با آن خنده های نقّاله ای و اخم های صورتی ات
تو به من یاد دادی
چه وقت از گُل سرخ جذر بگیرم
و کِی ابر ها را به توان دو ببرم
تو به من آموختی
جوهر خودکارم که تمام شد
با قطره های باران ، مشق بنویسم
و من نوشتم ...!
.
.

day dreaming









آیا تو هم در این لحظه به من فکر می کنی؟
آیا تو هم در این لحظه از خودت می پرسی:
آیا تو هم در این لحظه به من فکر می کنی؟


عروسک آدم نما!









نگار ; خواهر زاده ام با عروسک جدیدش بازی میکنه،قربون صدقه ش میره،میبرتش گردش ولی همین که یه عروسک دیگه براش میخرن ، عروسک قدیمی برای همیشه از ذهنش میره،شاید بعنوان سیاهی لشکر قاطی بقیه عروسک هاش تو قفسه بمونه،ولی دیگه سوگلیش نیست و از چشمش میفته و شاید هر از گاهی وقتی مامانش دعواش می کنه اونم میره خشمش رو سر عروسک قدیمی خالی میکنه...

بحثم اصلا راجع به عروسک بازی در دوران کودکی نیست!

میخوام بگم زبان پدیده ی بسیار پیچیده ایست، چیزی که بسیار باهاش در طول روز سرو کار داریم و باعث ارتباطمون با افراده،

زبان خشک و رسمی برای همکاران

زبان نیمه رسمی برای کسانی که با آنها رودربایسی داریم

زبان محاوره برای خانواده و دوستان

و زبان های مختلف دیگر

چند وقتیست حس میکنم زبان من دیگر توسط کسی درک نمیشه...

بی دلیل نمیگم مثلا چند روز پیش دلم بدجوری هوای روزهای دانشجویی دوره کاردانیم تو کرج و شیطنت هام با یکی از دوستان بسیار نزدیکم که متأسفانه دوری محل زندگیش از من خودش را هم به دوست دورم تبدیل کرد، کرده بود. این شد که براش اس ام اس زدم "دلم برات تنگ شده،اومدی تهران برنامه بذار ببینمت"

و او در جواب فقط گفت "قربونت برم!"

خیلی عجیبه،این روزا همه راحت به هم میگن "قربونت برم" ، "فدات شم" ، "گلم" بی اون که از ته دل بیان کنن این کلماتو... بی اونکه برداشت طرف مقابل رو از این کلمات بدونن... اما من وقتی به کسی میگم دلم برات تنگ شده از ته دل میخوام ببینمش...

یا مثلا  همین دیشب به یکی از دوستام گفتم احساس میکنم دارم روز به روز از خودم فاصله میگیرم، و اون در جواب گفت این روزا همه اینجورین! حتی نگفت چرا !! دوست داشتم یه کم درد دل کنم...

و مثال های زیاد دیگه!!!

حس بدی دارم

خیلی بد

شاید من عروسکی شدم که به زبان عجیب و غریبی حرف می زنه...


اهل تلویزیون تماشا کردن نیستم اما چند شب پیش صدای تلویزیون زیاد بود و دیالوگ جالبی شنیدم

مادر :من از چشم بابات افتادم

دختر: مامان این چه حرفیه

مادر:مادر جون عسلم بود دل رو میزد! !


کسی چه میدونه،عروسک،عسل، یا هر چیز دیگه ای که هستم. این روزا با اینکه وسط جمعم خیلی تنهام!

و با اینکه میگم خوبم خوب نیستم!

حس می کنم بعد یه مدت حرفام واسه کسی جذابیت نداره!!!

همین روزاست که یه کار نا معقول ازم سر بزنه!

نقطه ته خط.