گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

از اینجا تا سیدنی راه درازیست...








29 خرداد شاید واسه خیلیا یه روز عادی باشه... واسه منم تا پارسال یه روز عادی بود مثل بقیه روزا!

ولی پارسال...

توی همچین روزی ...

قلب من از جا کنده شد!!!

باورتون نمیشه؟!!

رد خونشو تو نقشه ببینین!

از همین تهران خودمون تااااااااااا سیدنی...





ادامه مطلب ...

پـــــــــدر...









پدر همون کسی ست که

لرزش دستش دیگه چیزی

از چای توی استکان باقی نگذاشته...

ولی بهت میگه به من تکیه کن...

و تو انگار کوه رو پشتت داری...


روز مرد و پدر بر همه ی مردان زحمتکش و مهربان مبارک

روزت مبارک باباجونم
دوستت دارم





بــهـــونــه









نو موندن این کتاب ها بعد 4 ماه که از ترم گذشته...

سخت بودنشون...

و قطور بودنشون...

2 تا 2تا امتحان داشتن تو 1 روز!!!

باعث شده تا نتونم کات 2 رو بنویسم و بهتون سر بزنم...


امتحاناتم تا 14 تیر ادامه داره اما زود بر می گردم؛

با کات 2 و خبر های جدید!!!


در حال حاضر :
My exams are too




کات!

     


       پشت شیشه ی شیرینی فروشی میدان انقلاب نان خامه ای های غول پیکر منظم و مرتب روی هم چیده شده اند و از هر رهگذر گرسنه ای دلبری می کنند ،هوا نه گرم است و نه سرد... شاید هست و من حس نمی کنم ... نسیم خنکی که می وزد بوی آشنایی را به مشام می رسونه و هرچه جلوتر می روم قلبم سریع تر می تپد.

زودتر می رسم اما جایی می ایستم تا مرا نبیند، آخر می دانم از راه رسیدنم را دوست دارد...


       نمی دانم چقدر می گذرد اما بالاخره او هم می رسد...

مردم به سرعت از کنارم می گذرند... انگار همه ی دنیا فیلمی شده که روزی تا نیمه دیده شده و حالا با سرعت 32x جلو می رود تا به آن صحنه ی دلخواه برسد...


       صحنه ی دلخواه مرا اما دوربین چشمم با وسواس به دورش کادر بسته ؛ جلوی شیرینی فروشی!!!


       گاهی زوم این و زوم اوت می شود ؛ و گاهی بعلت پر شدن اشک در آن فلو فوکوس... زمان کند می گذرد...



       بسختی دل می کنم از این صحنه ی زیبا و با زیرکی خاصی از پله های این طرف پل بالا می روم ... نفس هایم به شماره می افتد... و از پله های آن طرف پایین می آیم ؛ می دانم که مرا دیدی ولی به روی خودم نمی آورم و سعی می کنم عادی نفس بکشم...


      وقتی می رسم جلوی شیرینی فروشی سلام می کنی و من از جا می پرم!


       از اینجا به بعد ما سریع می گذریم و بقیه کند...


       کات!