ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیش نوشت : این پست تقدیم به رضا و پریسای گلم،که امسال ایران نیستن و نشد که کارت رو تقدیمشون کنم.
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
پی نوشت: این کارت تقدیم به همه ی دوستان خوب وبلاگی،برای تک تک تون صمیمانه بهترین ها رو آرزو دارم،پیشاپیش عیدتون مبارک
بعد از مدت ها با یکی از دوستای دبیرستانم تماس گرفتم،
صداش گرفته بود و گفت که تازه دندون عقلشو عمل کرده،
درست نمیتونست حرف بزنه...
و زود قطع کردیم...
اما من پرتاب شدم به اون روز نحس...
روز عمل جراحی...
روزی دو مرد که هر دو به شدت مریض بودند در اتاقی کوچک در یک بیمارستان بستری بودند.
این اتاق نسبتا کوچک با پنجره ای به دنیای بیرون باز می شد.یکی از مردان،به عنوان بخشی از درمانش،اجازه داشت که بعدازظهرها به مدت یک ساعت بر روی تختش بنشیند (برای اینکه مایعات از ریه هایش خارج شوند) تخت او در کنار پنجره قرار داشت.اما مرد دیگر می بایست در تمام مدت به پشت دراز می کشید.