گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

نوشابه ی معلم؟!








اون: خانوووووم


من: جانم؟


اون با حرارت: وقتی s' به یه کلمه میچسبه...


من بی حوصله: s' نشونه ی مالکیته چطور عزیزم؟


اون با چشمهایی که از شدت هیجان برق میزنه :خانووووووم هنوز سر قولتون هستین که هرکس یه کلمه ی جدید بیاره سر کلاس بهش مثبت میدین؟


من نسبتا عصبانی: بله عزیزم میخوام درس بدم زودتر کلمه ت رو بگو


اون دودستی شیشه ای رو که روش نوشته teacher's میگیره جلوم و با خوشحالی رو به بچه ها و با صدای بلند میگه : یعنی نوشابه ی معلم!!!!!!!!!!


ومنم به سبک مهران مدیری زل میزنم به دوربین!!!

بله خب...

اینم از مظلوم ترین شاگردم!





پی english نوشت : barking dogs seldom bite


پی ترجمه english نوشت : اصطلاح بالا برگردان فارسیش میشه "از اون نترس که های و هو داره، از اون بترس که سر به تو داره" .





پچ پچ های اتوبوسی!








تمام مغازه ها شلوغن

رو لب همه از دیدن یه عالمه عروسک بامزه لبخند نشسته

وارد مغازه میشم که برای برادر زاده ی دوستم که به تازگی به دنیا اومده یه عروسک بخرم

اما همه ی عروسک ها یا قرمزن رو رو تنشون نوشته i love u!

یا یه قلب بزرگ قرمز آتشین دستشونه!


ادامه مطلب ...

رویای موسیقایی من...












کتاب دستور سنتور رو باز میکنم

چشمامو می بندم و به خودم قول میدم که تا این قطعه رو بدون نقص نزدم هیچ کار دیگه ای نکنم چند بار بلند بلند نت ها رو میخونم
صدای مامان از اون اتاق میاد که با شوق و ذوق میگه بسه دیگه حالا بزن...

از جام بلند میشم

جعبه ی سنتورو از بالای کتابخونه با زحمت میارم پایین
 از اینکه انقدر روش خاک نشسته خجالت میکشم
 اما بعد سریع به خودم مسلط میشم رمز جعبه رو میزنم و میخوام که بازش کنم

حس میکنم قلبم تند میزنه


 تق!


قفل های جعبه باز میشن
درشو باز میکنم بوی چوب مشامم رو پر میکنه
چند بار نفس عمیق میکشم و با احتیاط میارمش بیرون
با دقت نگاهش میکنم
دلم براش تنگ شده بود
میذارمش جلوم و آروم و لطیف دستمو میکشم  روی سیمها
اول سیم های سفید
بعد سیم های زرد
و بعد سیمهای پشت خرک
صدایی که ایجاد میشه روحنوازه


مضرابها رو میگیرم تو دستم

به نت ها نگاه میکنم و به اسم قطعه "پادشه خوبان (تصنیف قدیمی)"
پادشه خوبان؟!
اما استاد که این که این قطعه رو درس نداده بود


توی همین فکر بودم که از خواب پریدم

حتی دستام هم تو حالتی بودن که انگار مضراب توشونه

سنتورم اما...
هنوز تو جعبه ش بالای کتابخونه خواب بود...




پی نوشت :شاید بیشتر به این خاطر خوابم رو اینجا نوشتم که راجع به یه کنسرت بهتون بگم.اگر به موسیقی سنتی علاقه دارین روز ۵شنبه ۲۸ بهمن گروه نگاه توی مجتمع فرهنگی هنری اسوه کنسرت دارن.دلیل گفتن این قضیه تو وبلاگ من اینه که آواز و نوازندگی سنتور بعهده ی استاد سنتور و خوشنویسی خودمه که من بینهایت بهش مدیونم و در واقع ایشون زندگیمو به سمت هنر سوق دادن. اگر دوست داشتین تو کنسرت شرکت کنید برام بصورت عمومی یا خصوصی کامنت بذارین.




به کجا چنین شتابان؟؟؟ ۳



تازه داشت یادم میومد ...


همین امروز صبح بود ...


باورم نمیشه به همین زودی این روز به نیمه رسیده ...


همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمم میگذشت ...




ادامه مطلب ...