گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

آیـــــــا . . . !







.
.
.
.
میگم : هربار که میبینمش به هم میریزم،واقعا دلم براش میسوزه،کاش این مشکل جسمی رو نداشت.
میگه : دلت میسوزه؟!
میگم : آره اصلا نگاش میکنم یادم میره کجای درس دادنم بودم!
میگه : دلت براش نسوزه، وقتی دلت براش میسوزه یعنی نسبت بهش احساس برتری میکنی!!!
(هیچی نمیگم)
میگه : تو ازش برتری؟
(هیــــچی نمیگم)
.
.
.



پسرِ من








همیشه شیطنت پسر بچه هارو به لوس بازی های دخترا ترجیح می دم،

وقتی به یه پسر بچه میگم چرا مشقاتو ننوشتی میگه وقت نشد خانوم!

اما همینو به یه دختر که میگی میزنه زیر گریه و هزار بار آسمون ریسمون می بافه!

 

چند روز پیش داشتم از جلوی یه دبیرستان پسرونه رد می شدم ، دیدم یکی از بچه ها داره با مامانش برمیگرده

یهو مثل کارتون ها یه ابر بالا سرم باز شد!

فکر کردم اگه منم 1 پسر تو این سن داشتم الان از سر کارم میومدم دنبالش بعد می گفتم امروز هوس کردم با پسرم برم خونه ، بعد شروع کنیم راجع به ایرادای معلم زبان مدرسه ش حرف بزنیم و بخندیم چون من پسرمو از پنج سالگی دو زبانه بار آوردم

وقتی کنار هم راه میریم و قدش از من بلند تره من تو دلم ذوق کنم

بعد میریم بیرون با هم ناهار میخوریم و موقع ناهار با هم وقتی صحبت می کنیم و من زل میزنم بهش ، میبینم موهاش رنگ موهای منه و حالت چشمهاش از پشت عینک احتمالا شبیه پدرش و همه ی اینا حس خوبی بهم میده ،

تو راه برگشت هم من راجع به دوران دبیرستان خودم و شیطنت هام براش بگم،

بعد همینجور که داریم قدم می زنیم یکی از دوستاشو که منم میشناسم با هم میبینیم ، و پسرم یهو از این رو به اون رو میشه و بد خلقی میکنه!!!

وقتی می رسیم دم در خونمون با عجله با دوستش خداحافظی می کنه و پله هارو دوتا یکی میره بالا وقتی من میرسم بالا میبینم داره با عصبانیت کاپشنش رو که در آورده پرت میکنه یه گوشه!

با تعجب نگاهش می کنم !

بی مقدمه و بی حاشیه میگه " ببین مامان من دوست ندارم بیای مدرسه دنبالم، من که دیگه بچه نیستم! وقتی میای دنبالم بچه ها فکر می کنن من هنوز دهنم بوی شیر میده و منو تو جمع هاشون رام نمیدن!"

تو همین لحظه صدای چرخوندن کلید تو قفل میاد و پدرش در و باز میکنه ، میاد تو و می گه " چه خبرته؟! صدات تا سر کوچه میاد!"

و پسرم انگار هیچ وقفه ای تو حرفاش پیش نیومده می گه " مامان دیگه هیچ وقت این کارو نکن!"

و میره تو اتاقش و در رو محکم پشت سرش میبنده!!!

و من در جواب نگاه پر از سوال پدرش می گم " اخلاقای بدش همه به من رفتن!"



و با عجله ابر تشکیل شده ی بالای سرمو تند تند کنار می زنم و با خودم می گم تورو چه به مادر شدن؟!