گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

استفاده کردن در برابر دوست داشتن

پیش نوشت1: این داستانک چند وقت پیش برام ایمیل شد،کمی ترجمه اش ایراد داشت که براتون ویرایشش کردم.بسیار تاثیر گذاره.امیدوارم ازش لذت ببرین.


پیش نوشت2: در ادامه ی مطلب متن انگلیسی داستانک رو هم براتون گذاشتم.



استفاده کردن در برابر دوست داشتن


زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش  تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی انداخت.

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم با آچار پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشمش پی برده باشد پسرش را تنبیه نمود.

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد...

وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟"

آن مرد آنقدر احساساتش جریحه دار شده بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد.

حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود  نگاه می کرد. او نوشته بود " دوستت دارم پدر"

روز بعد آن مرد خودکشی کرد...

خشم و عشق حد و مرزی ندارند ومی توانید ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید.

این را به یاد داشته  باشید که :

اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند

در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.

همواره در ذهن داشته باشید که:

مراقب افکارتان باشید   که تبدیل به گفتارتان میشوند

مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود

مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود

مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود

مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود



ادامه مطلب ...

پنجره








روزی دو مرد که هر دو به شدت مریض بودند در اتاقی کوچک در یک بیمارستان بستری بودند.

این اتاق نسبتا کوچک با پنجره ای به دنیای بیرون باز می شد.یکی از مردان،به عنوان بخشی از درمانش،اجازه داشت که بعدازظهرها به مدت یک ساعت بر روی تختش بنشیند (برای اینکه مایعات از ریه هایش خارج شوند) تخت او در کنار پنجره قرار داشت.اما مرد دیگر می بایست در تمام مدت به پشت دراز می کشید.



ادامه مطلب ...

دزد کلوچه






یک شب در فرودگاه زنی ساعتها منتظر پروازش بود

او سعی کرد در فروشگاه فرودگاه کتابی بیابد

بسته ای کلوچه خرید و جایی برای نشستن پیدا کرد.




ادامه مطلب ...