گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

comparative & superlative






خیلی بده شبِ یه روز معمولی یه کابوس وحشتناک ببینی!


از اون بدتر اینه که وقتی بیدار میشی و داری یه نفس راحت میکشی، ببینی تو خوابه که بیدار شدی!


بدترین چیز هم اینه که چون دیگه مرزی بین خواب و بیداری نمونده مدام از ترس زیر پتو نفست بند بیاد و قلبت تند تند بزنه و هی تو دلت آرزو کنی زودتر صبح بشه!!!





پی نوشت 1 : صفت مقایسه ای :comparative    ؛  صفت عالی : superlative !!!


پی نوشت 2 : تا حالا تو خواب دیدین بیدار شدین از خواب؟!




میلاد تو...








عزیزدل عمه؛

بالاخره روز موعود رسید و تو اومدی...

نمی دونی چقدر روز سختی بود؛

از طرفی از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم؛

و از طرف دیگه نگران و ناراحت بودم...

و دلم گرفته بود!


لحظه به لحظه داشتم تصور می کردم؛

اگر کنارت بودم چه ها که نمی کردم...


اما بین مون کیلومتر ها فاصله بود...

و لعنت به این فاصله ها که چه می کنن با دل...


اون لحظه که بابات داشت می گفت انقدر تپل و خوشگلی؛

انقدر چشم و ابرو و مو های مشکیت خیره کننده س؛

که همه ی پرستارا  از همه بخش ها میان و تورو به هم نشون میدن؛

به همه ی پرستارای استرالیایی حسودیم شد؛

حاضر بودم هرچی دارم رو بدم؛

تا فقط چند لحظه جای یکیشون باشم...


پسر کوچولوی دوست داشتنی؛

تا این لحظه حتی هنوز عکست رو هم ندیدم،

نمی دونی چقدر سخته عمه جون...


تازه عکست هم که برسه؛

مثل بودن خودت نیست،

مثل لمس تن کوچولوت نیست؛

مثل سیراب شدن از بوی تو نیست عزیزم...


واسه روز تولدت میخواستم یه پست انگلیسی بنویسم؛

گفتم شاید وقتی بزرگ بشی الفبای فارسی رو خوب بلد نباشی؛

اما بلافاصله...

تورو که یه پسر بزرگ شدی تو ذهنم دیدم؛

که دستتو گذاشتی رو شونم و ازم میخوای پست رو برات ترجمه کنم...

دلم غنج رفت عمه جون...


زود بیا پیشمون...



Don't you remember






When will I see you again?
You left with no goodbye, not a single word was said
No final kiss to seal any seams
I had no idea of the state we were in

I know I have a fickle heart and a bitterness
And a wandering eye, and a heaviness in my head...

But don't you remember?
Don't you remember?
The reason you loved me before
Baby, please remember me once more

When was the last time you thought of me?
Or have you completely erased me from your memory?
I often think about where I went wrong
The more I do, the less I know

But I know I have a fickle heart and a bitterness
And a wandering eye, and a heaviness in my head...

But don't you remember?
Don't you remember?
The reason you loved me before
Baby, please remember me once more

Gave you the space so you could breathe
I kept my distance so you would be free
And hope that you'd find the missing piece
To bring you back to me

Why don't you remember?
Don't you remember?
The reason you loved me before
Baby, please remember me once more

When will I see you again?



link



P.S : nothing else




آذربایجان...






هیچ چیز برای من به اندازه ی این عکس جگر خراش نیست...

دیوار های فرو ریخته ... ترک های عمیق... و اون پوستر...

پوستری که مطمئنم یه روز پسر بچه ی پر شر و شوری با وسواس اونو رو دیوار اتاقش چسبونده...

هر شب به اون چشم دوخته و خیال بافته...

رفته تو زمینای خاکی فوتبال بازی کرده و باز اومده خیال بافته...

که یه روز بشه یکی مثل علی دایی و کریم باقری...

اما حالا معلوم نیست که اون کجاس...


خیلی های دیگه معلوم نیست که دیگه کجان...

بازمانده ها هنوز تو بهت و شوک از دست دادن رفتگان و دار و ندارشون هستن...

این داغ تا ابد رو دل تک تک ایرانیا می مونه...

بیاین کمک کنیم که زودتر آرامش به دلای رنج دیده شون برگرده...

حتی اگه کمک شما ناچیز هم باشه تو این شرایط خیلی بزرگ محسوب میشه...

خواهشاً دریغ نفرمایین...